پایان ماجرای روزنامه نگاری بی نظیر و عکاسی شجاع – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان


خبرگزاری مهر گروه فرهنگ و اندیشه – فاطمه ترشفند: او دانشجوی ریاضی بود که در دهه 1970 از آکادمی بریتانیا در بحث های داغ سیاسی و اجتماعی برای دیدن امام به فرانسه آمد. او دوست خانم الدباغ بود و واسطه دیدار ایشان بود. در آن جلسه کوتاه اولین چیزی که به ذهنش خطور کرد این بود که «آیا دختر مسلمان می تواند روزنامه نگار باشد؟» و امام به خط خود به او نوشت: اصل وتر ضرری ندارد مگر با حجاب. او رسالت خود را درک کرد و تصمیم خود را گرفت.

حتی بحث های داغ بین دانشجویان ملیت های مختلف در دانشگاه انگلستان عمدتاً حول مسائل ایران می چرخید. چرا برنگردی؟ او در 14 بهمن 57 به ایران بازگشت و تا آخرین روزهای قبل از پیروزی انقلاب در خیابان ها عکاسی کرد. حضور یک روزنامه نگار حرفه ای در صحنه در روزهای سخت کردستان تجربه خوبی بود.

خبرنگار جنگ، زن است؟!

با تأسیس جمهوری اسلامی و رسیدن به صدارت بنی صدر، «مریم کاظم زاده» در روزنامه الثورة الاسلامیه شروع به کار کرد. من در بخش عکاسی روزنامه کار می کردم. برای مدتی همه چیز برای من سرگرم کننده بود. من از منطقه فساد عکس گرفتم. از معتادان، از کلبه ها، از زنان گدایی، یا زنان محکوم به مرگ. در این راه اولین تجربه روزنامه نگاری خود را به دست آوردم که برایم بسیار ارزشمند بود.»

تجربیات او در خارج نیز نشان می دهد که او قرار است یک فرد خاص باشد. او قرار است تنها عکاس و روزنامه نگار صحنه خطرناک کردستان باشد. این هم به عنوان یک زن!

چرا یک زن باید در میدانی پر از بحران و خطر جنگ خبرنگار باشد؟ این سوالی است که وقتی با موضوعی مثل «مریم کاظم زاده» مواجه می شوند به ذهنشان خطور می کند. برخی تلاش زیادی می کنند تا این گزینه را با معیارهای بشردوستانه و مذهبی تطبیق دهند و حتی اگر قانوناً آن را رد نکنند، حداقل به دلیل خطرات جنگ، آن را رد می کنند. اما تا زمانی که تمامی مفاد این تصمیم یکجا در نظر گرفته نشده باشد، امکان ضرورت یا منتفی شدن آن وجود ندارد.

خبرنگار جنگ

کردستان خبرنگار ندارد. این مهمترین عاملی است که باید قبل از ورود به موضوع جنسیت در نظر گرفت. روزنامه نگاری در جنگ، حتی در شرایط آشفته سال 59 در کردستان، مورد قبول همه نیست. علاوه بر این، تعداد رسانه ها زیاد نیست و قطعاً روزنامه نگاران حرفه ای زیادی وجود ندارند که حاضر به ریسک باشند. علاوه بر این، سهم انتخاب های شخصی باید در نظر گرفته شود. سهم سرنوشتی که خدا برای همه رقم می زند.

کاظم زاده به کردستان می رود و البته برای غلبه بر سختی های اختلاف باید فکری بکند تا مانع کارش نشود. «رفتم سنندج، دیدن فضای شهر و مقایسه آن با تهران برایم عجیب بود، فضای عمومی اصلاً فضای انقلاب نبود، مریوان در حال جنگ بود، چند نفر از پاسداران را سر بریدند، فضا متشنج بود. به دلیل نامحرم بودن و وضعیت حجابم، قیافه ها سنگین است، برای رفتن به پادگانی در چند کیلومتری شهر که تنها مکان امن بود، سوار مینی بوس شدم، در راه چندین بار مسلح آقایان مینی بوس را برای شناسایی متوقف کردند و هر لحظه امکان برخورد بد وجود داشت اما خوب پیش رفت و وارد پادگان شدم و من یک دختر بچه هستم!البته همکارم از قبل جو آنجا را آماده کرده بود اما نگاه ها مشکوک بود. ، سنگین و باور نکردنی.چون تجزیه و تحلیل را دریافت کردم و می دانستم کجا هستم و باید چه کار کنم، توانستم تا حدودی اوضاع را کنترل کنم.» ملاقات با فرمانده پادگان فرصت خوبی برای من بود تا لی به تحلیل شخصیت ها برسم. از مردم آنجا.”

پایان یک داستان روزنامه نگاری بی نظیر و عکاسی شجاعانه

او باید اعتماد جمران را از یکی از اعضای بنی صدر جلب می کرد

تحلیل برای یک خبرنگار حرفه ای مهمتر از شام است. کاظم زاده ضرورت خود را می داند. او می داند که مشی روزنامه انقلاب اسلامی (روزنامه ابوالحسن بنی صدر با حمایت از منافقین و مانع تراشی آنها در جنگ) که برای دیدن مصطفی جمران، مسلمان غیور، نظامی ماهر و البته باتجربه تعیین کرده است. ، سیاستمدار ملی مذهبی از دولت موقت نیست و باید حسن نیت و برادری خود را ثابت کند (برادران). چمران هم لجبازی نمی کند و به زودی راه را برای کاظم زاده برای گزارش و عکاسی از روند سخت مذاکرات باز می کند.

تاکنون به جز دو خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی هیچ خبرنگاری در منطقه حضور ندارد. منطقه ای که در آن حتی خبرگزاری هم وجود ندارد». کاظم زاده عکاس کنجکاو لجبازی. بدون هماهنگی با کسی، به محض شنیدن خبر تظاهرات اعتراضی در منطقه ای، دوربینش را برمی دارد و می رود. “شروع به عکس گرفتن و یادداشت برداری کردم. وقتی در چادرها قدم می زدم، دیدم کسی فریاد می زند و مرا مورد خطاب قرار می دهد. قدم های سریع برداشتم تا وارد یک محوطه باز شوم تا در صورت لزوم بتوانم خودم را نجات دهم. عده ای به سمت من آمدند. یک ژست دوتایی و من هم دویدم اما چادر جلوی من ایستاد، من و پاهایم روی زمین افتادیم، آنها این کار را کردند، توهین و پرخاشگری مانند مسلسل به من می خورد، می گفتند عکس ها را به من بدهید. با توجه به تجربه ای که در 22 بهمن در تهران داشتم چند فیلم جدید را روشن کردم و با ترجیح فرار تحویلشان دادم و وقتی به پادگان رسیدم دکتر را دیدم که تازه جلسه را ترک کرده بود پرسیدند کجا بودی؟ چرا تنها رفتی؟از آن زمان به صلاحدید دکتر هرجا خواستم ساخته شد.» و با وجود شخصیتی که در جوانی از خودم می شناختم، قبول کردم «فقط به صلاحدید آنها» بروم.

سختی های زنانگی و زیبایی آن در جنگ

بالاخره زن بودن الزامات خودش را دارد. انگار دیگران بیشتر از خودتان به فکر امنیت شما هستند، آن هم در شرایطی که جامعه حساسیت بیشتری نسبت به آزار یک زن دارد تا یک مرد. فرض کنید نیازهای زن مسلمان محجبه در تضاد بیشتر باشد. در نهایت ممکن است چادر خراب شود. کاظم زاده با این همه در داستان می ماند.

داستان باعث می شود او به نقطه اوج دیگری برسد. اگر امروز نگاه مثبتی به حضور یک زن مسلمان محجبه در جنگ وجود نداشت، آن روزها افرادی بودند که انتظارات متفاوتی از خبرنگاران و رسانه ها داشتند و سکس برایشان اولویت بالاتری از خواسته هایشان نداشت. .

«روزی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران، شهید اصغر وصال، مرا دید و به من گفت: «شما خبرنگاران پشت میز شهر نشسته‌اید و از جنگ می‌نویسید.» راوی جنگ باید در محل حضور داشته باشد. صحنه، نباید اینقدر شجاع باشد!و چند عکس از جنگ بعد از عملیات بگیرید!البته این نگرش حاد و بی اعتمادی، احساس غالب در بین رهبران و دست اندرکاران منطقه بود.» اما در کل این شهید مانند شهید چمران، موضوع حضور زنان در صحنه را مثبت نگریست و بارها و بارها خود راه را بر حضور در مناطق حساس بستند.

پایان یک داستان روزنامه نگاری بی نظیر و عکاسی شجاعانه

فصل اصغر فیصلی فصل کوتاه فصل دائمی

اصغر وصالی سرپرست گروه معروف «دستمال قرمز» از اینجا وارد داستان «مریم کاظم زاده» می شود. او با کاظم زاده بر سر مأموریت خبری در جنگ که مهمترین هدف اوست هم نظر است. کاظم زاده هم گاهی به خاطر شرایط به جنگ نزدیک می شود، گاهی بیش از یک خبرنگار. وی درگیری را در یک عملیات شناسایی اینگونه بیان می کند: «کنار جعبه مهمات ماندم و مهمات را برای آنها پر کردم، وقتی درگیری بالا گرفت عبدالله نوری پور به من یک کلت داد تا در مواقع نیاز از آن استفاده کنم، احساس بدی نسبت به سلاح داشتم. من تا آخر اقامتم در کردستان مسلح نبودم، به پیشنهاد شهید چمران فقط یک بمب و یک گاز اشک آور نداشتم، خلاصه درگیری بالا گرفت، تعدادشان زیاد بود و تماشا می کردند. «شاید زنانگی اینجا هم تفاوت‌های خود را نشان می‌دهد، او اسلحه‌اش را زمین می‌گذارد و سعی می‌کند فراموش نکند که شغلش عکاسی است و در اوج درگیری از ترس برخورد با مبارزی که اطرافیان را مجروح کرده، می‌لرزد و بیمار می‌شود. او با یک گلوله. این یک عکس العمل زنانه است یا انسانی؟ آیا مردان نیز در این مورد می ترسند؟»

به هر حال داستان کاظم زاده شجاعانه و مسئولیت پذیر است. جایی است که باید باشد. در غیر این صورت هیچ کس جایگزین آن نخواهد شد. شجاع، مسئولیت پذیر، اما زنانه. با دگرگونی های شرم خواستگاری، لذت ازدواج و تلخی از دست دادن شریکی که یک سال است نمی شناسید.

داستان او اما همچنان ادامه دارد. وی پس از مشاهده فتنه بنی صدر روزنامه انقلاب اسلامی را ترک کرد و پس از شهادت چمران مدتی برای ادامه تحصیل به هند رفت، اما با روحیه او سازگاری نداشت. در سال 63 دوباره به عنوان روزنامه نگار در مجله «زن الیوم» به فعالیت بازگشت. از آنجا به کیهان می روید و گاهی به جنوب می روید تا فعالیت زنان در جبهه ها را پوشش دهید.

پایان مریم، آغاز یک زن منحصر به فرد

پس از همه اینها او ازدواج می کند و دو دختر به یادگار می گذارد، اما جنگ او را تا پایان عمر به هیچ وجه از کسی که در اوست جدا نمی کند. وقایع کردستان، هرچند کوتاه، طرح مریم کاظم زاده را تشکیل می دهد. فیلم سینمایی «چ» ساخته ابراهیم حاتمکیا که داستان مهیج و حساس سه بازیگر مهم وقایع بافه، شهید چمران، تیمسار فلاحی، شهید اصغر و فصلی و رابطه آنها با موضوع مذاکره را روایت می کند، بار دیگر جنجال ها را بر سر زبان ها انداخت. مریم کاظم زاده.

سه کتاب «مطابقات جنگ: خاطرات مریم کاظم زاده» اثری به قلم رضا رئیسی از خاطرات مرحوم کاظم زاده، کتاب «مریم کاظم زاده» است. عکاسان جنگ (عراق – ایران 1357-1367) » مجموعه عکس کاظم زاده توسط سید حمید مرهشمی و کتاب «تا شهادت» مربوط به برخی از خاطرات مریم کاظم زاده، بخش هایی از داستان او از انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی ضبط شده است.

امروز 4 خرداد 1401 داستان مریم کاظم زاده برای همیشه به پایان رسید. نعمت بزرگ و خاطره بزرگ.

دیدگاهتان را بنویسید